در پی عکس ماه،
در حوضچه ی وسط ، باغ همه ی شب را دویده ام
کجاست آبی برای انعکاس آن همه زیبایی؟
مهتاب نور خود را به رخ سیاهی ها میکشد
من مانده ام و .. حسرت دیدار شاهزاده ی آسمان .
روزها بدنبال آرامش شب
و شبها در فراق نور لحظه ها را پیموده ام .
من آرامش در آغوش گرم خواب یافته ام ،
و نور را در دل تاریکی شبها دیده ام .
چشم بر هم میگذارم تا پرده خواب آرامشش را تن پوش تنم کند ،
بی خواب میشوم!
با وسوسه ی درآغوش کشیدن نور
و باز خورشید پیروز میشود با هر طلوع ،
و من بیهوده شب را جنگیده ام .
شب را میان قدمهایم جا میگذارم
فردا سکوت میکنم ،
توشه های توان را کنار میگذرم
برای جنگ نابرابر درون سینه ام ،
شاید امشب آغوش خواب، ابدی شود
و من پیروز این جنگ بی کینه ام .
مه_ناز
برچسب : نویسنده : ziba57 بازدید : 218